English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8560 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wearisome U خسته کننده
dull U خسته کننده
dulled U خسته کننده
dullest U خسته کننده
bores U خسته کننده
bore U خسته کننده
dulls U خسته کننده
duller U خسته کننده
wearing U خسته کننده
prosish U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
weariful U خسته کننده
blah U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
fatiguing U خسته کننده
lagging U خسته کننده
fatig U خسته کننده
tedious U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
monotonous U خسته کننده
insipid U خسته کننده
dulling U خسته کننده
prolixly U بطور خسته کننده
grueling U خسته کننده فرساینده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
gruelling U خسته کننده فرساینده
nerve racking U خسته کننده اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
wearisomely U بطور خسته کننده
longsome U مطول خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
prolix U خسته کننده روده دراز
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia U ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
tiring U خسته
aweary U خسته
whacked U خسته
footworn U خسته
played out U خسته
wearying U خسته
tiredly U خسته
tired U خسته
weary U خسته
wearies U خسته
wearied U خسته
jaded U خسته
tire U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
outworn U خسته
wind broken U خسته
jadish U خسته
ennuied U خسته
blown U خسته
exhausted U خسته
washed out U خسته
spent U خسته
tires U خسته
washed-out U خسته
fatigable U خسته شدنی
stumping U خسته وکوفته
overstrain U خسته کردن
jade U خسته کردن
stump U خسته وکوفته
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
stumped U خسته وکوفته
run ragged <idiom> U خسته شدن
fatigue U خسته کردن
weed out <idiom> U خسته شدن از
sear U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
indefatigable U خسته نشدنی
tiring U خسته کردن
tires U خسته کردن
pesthouse U خسته خانه
fag U خسته کردن
harasses U خسته کردن
harass U خسته کردن
fags U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
fatigue U خسته شدن
tire U خسته کردن
bore U خسته کردن
bores U خسته کردن
stumps U خسته وکوفته
i am weary of writing U از نوشتن خسته
sears U خسته خشکاندن
pest house U خسته خانه
tired of writing U خسته از نوشتن
irked U خسته شدن
irking U خسته شدن
fatigues U خسته کردن
irks U خسته شدن
overwork U خود را خسته
strains U خسته کردن
strain U خسته کردن
overworked U خود را خسته
overworking U خود را خسته
fatigued U خسته کردن
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
fatiguable U خسته شدنی
he seems to be tired U خسته مینماید
overworks U خود را خسته
irk U خسته شدن
fatigued U خسته شدن
forworn U وامانده خسته
way worn U خسته راه
it irks me U خسته شدم
forwearied U خسته فرسوده
fatigues U خسته شدن
to do up U خسته کردن
zonked U کاملا خسته
worn-out U خسته و کوفته
worn out U خسته و کوفته
to knock up U خسته شدن
way worn U خسته سفر
wear out U کاملا خسته کردن
langorous U خسته سستی اور
jade U یابو یا اسب خسته
unwearied U بانشاط خسته نشده
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
play out U خسته کردن ماهی
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
groovy U عادی
gen U عادی
customary U عادی
normal U عادی
routines U عادی
uncritically U عادی
uncritical U عادی
commonest U عادی
commoners U عادی
common U عادی
run of the mill U عادی
run-of-the-mill U عادی
routine U عادی
routinely U عادی
naked U عادی
privates U عادی
unexceptional U عادی
private U عادی
wonted U عادی
regular U عادی
ordinary U عادی
habitual U عادی
regulars U عادی
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
abnormous U غیر عادی
routine U کار عادی
consuetudinary U عادی معمول
abnormally U غیر عادی
eupnoea U تنفس عادی
the common run of men U مردمان عادی
the inevitable U چیزهای عادی
Recent search history Forum search
2Some of my translations are missing !
1از من خسته شدي؟، نميخوام خستت كنم.
1WHAT IS THE MEANING OF HANANEH
1confinement factor
2make the case? به فارسی چی میشه
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
1Newton's Original Experiment to test the Universality of Gravity (1680's) a) Used a large (normal) pendulum with different substances as the weight. b) If the E.P. is correct, then the period of oscil
1معنی lead lag compensator
4express, overexpression
1خسته نباشید
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com